جونورای سمج

دختر بی خیال!

من و دوستانم

امروز روز سختی بود... کلی کار کردم... تنهایی نه..با هم اتاقیا!

چشمتون روز بد نبینه..میخواستیم تدارکات نهار رو ببینیم که متوجه حضور موجودات جدیدی تو کمد دیواری شدیم!

بعضی از مواد غذایی مثل برنج و عدس و... این چیزا رو اونجا نگه داری میکردیم...

این موجودات ریز همه جا رو گرفته بودن..خواستیم مواد غذایی رو نجات بدیم خودمون درگیر شدیم...

این جونورا که شبیه سوسک ولی خیلی کوچیکتر بودن از سر و کولمون میرفتن بالا...]چیزی نگذشت که کل اتاقو گرفتن...

جارو برقی های خوابگاه هم که الحمدلله همیشه یا نیستن یا خرابن... گرسنگی از یه طرف اون جونورا هم یه طرف... زنگ زدم به مامانم که ازش راهنمایی بگیرم که مواد غذیی رو نگه دارم یا بریزم بیرون...

مردیم تا همه جا مثل قبلش شد...نهارمونم کوفتمون شد...بین اون جونورا که نمیشد نهار خورد...تقریبا از شرشون که خلاص شدیم نهارو حاضر کردیم...

بعدم تخت خوابیدیم... ولی یه تجربه شد...و چند تا کار کار گرفتم!

الآنم شدیدا حوصلا سر رفته...

هم اتاقیم تو اتاق کامپیوتر وقت داشت...به من گفت که جاش بیام...!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:30توسط ندا | |